بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست


که بنده قد و ابروی تست هر کژ و راست

فتد به پای تو دولت نهد به پیش تو سر


که آدمی و پری در ره تو بی سر و پاست

پریر جان من از عشق سوی گلشن رفت


تو را ندید به گلشن دمی نشست و نخاست

برون دوید ز گلشن چو آب سجده کنان


که جویبار سعادت که اصل جاست کجاست

چو اهل دل ز دلم قصه تو بشنیدند


ز جمله نعره برآمد که مست دلبر ماست

پس آدمی و پری جمع گشت بر من و گفت


بده ز شرق نشان ها که این دمت چو صباست

جفات نیز شکروار چاشنی دارد


زهی جفا که در او صد هزار گنج وفاست

قفا بداد و سفر کرد شمس تبریزی


بگو مرا تو که خورشید را چه رو و قفاست